هذیان کده

کنجی برای غرق شدن در زندگی

کنجی برای غرق شدن در زندگی

سرک کشیدن به دنیای فیلم،موسیقی،ادبیات،فلسفه و هر چیزی که با هستی در ارتباط باشد

یادداشتی بر کتاب مغازه خودکشی:خنده یا طناب دار؟

دوشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۹، ۱۲:۴۰ ب.ظ

پیش نوشت:اگر کتاب مغازه خودکشی را نخوانده اید و قصد دارید آنرا در آینده بخوانید متن پیش رو را مطالعه نکنید.(خطر لو رفتن داستان)

مغازه خودکشی نوشته شده به قلم ژان تولی،نویسنده فرانسوی،کتابی است مختصر،با داستانی ساده اما در عین حال شکه کننده.کتاب روایتگر یک دنیای دیستوپیا مانند است که مردم در آن خودکشی می کنند؛آن هم به مقدار معتنابهی!در این دنیا از امید و لبخند خبری نیست. در عوض، پیرو تقاضای جامعه روش های خودکشی بسیاری ابداع شده اند و خودکشی به تجارتی پر رونق بدل گشته است.در این ناکجا آباد خانواده ای زندگی می کند که صاحب یک مغازه ی خودکشی است...این خانواده صاحب فرزندی می شود که قرار است در آینده ای نه چندان دور عجایبی بیافریند و کن فیکون کند نه تنها خانواده خودش را بلکه کل دنیا را!

خلاصه این پسر بزرگ می شود و هر روز عجیب و غریب تر؛پسر قصه ما می خندد،جست و خیز می کند و از همه بالاتر،خوش حال است و خندان.او امید دارد!!هر روز رنگی از شادی بر بوم سیاه دنیا می پاشد؛هر روز آوازی از خنده و قهقهه سر می کند و او را التفاتی به تاریکی های دنیا نیست.گویی او مصمم شده تاریکی را ببیند اما روشنایی را برگزیند...

باری،کار من روایت قصه نیست و فرض من این است که شما کتاب را از پیش خوانده اید.پس از بیان دقیق جزییات صرف نظر می کنم و یکراست به پایان داستان می پردازم:پسر قصه ما با امید کم نظیرش به جنگ با عقاید روزگار خویش می شتابد و  با خنده های آسمانی اش غیر قابل نفوذ ترین ذهن های افسرده را به تسخیر در می آورد؛از مردی رهگذر گرفته تا برادر و پدر و مادر و خواهر خود را باری دیگر به زندگی امیدوار می کند و به قولی به آن ها نشان می دهد تا نفسی هست،زندگی باید کرد...

هنگامی که کتاب را می خواندم و به این نقطه رسیدم نگاهی گذرا به صفحات باقی مانده انداختم و متوجه شدم صفحه ای چند از داستان باقی نمانده؛با خود گفتم که کتاب چشم گیری نبود و حتی تا اندازه ای از خواندن آن پشیمان شدم تا اینکه به صفحه آخر رسیدم و کلمات پایانی را در چشمانم فرو کردم... و بله در آخرین سطر ها بود که پتک سترگ ژان تولی بر فرق سرم فرود آمد!

شخصیت اصلی داستان ما،همان پسر خندان امیدوار،که به معنای حقیقی کلمه سمبل امید بود،از پنجره به بیرون می افتد و به طنابی چنگ می زند؛خانواده اش که به نوعی زندگی دوباره شان را به این پسر مدیون بودند به سمت او می شتابند و طناب را به بالا می کشند تا او را نجات بدهند...اما،اما و اما این ژان تولی لعنتی،استادانه صحنه آخر را خلق می کند:قهرمان امیدوار ما طناب را رها می کند...بلی! او خود را رها می کند؛امید خودکشی می کند!

آیا می شد ماهرانه تر از این یک داستان را به پایان برد و معمولی را به عالی تبدیل کرد؟

وقتی داستان را به اتمام رساندم یک جمله در ذهنم تداعی شد.جمله ای از نیچه که می گفت:"ای بسا کس که زنجیر خویش نتواند گسست،اما بندگسل دوست خویش تواند بود."همان طور که پیش تر اشاره کردم قهرمان ما تاریکی را می دید،رنج ها و بلایا را حس می کرد ولی فاعلانه شادی و امید را انتخاب کرده بود.او تصمیم گرفته بود دنیا را طرحی نو بیفکند،او چون سیاهچاله ای، نا امیدی همه را می بلعید و درعوض همچون خورشیدی فروزان تشعشعات امید را به جهان می تاباند؛اما دریغ که حتی باشکوه ترین ستاره ها نیز روزی درخود فرو می ریزند و نابود می شوند.قهرمان ما هم گویا می دید رسالت خود را به انجام رسانده و دیگر نیازی به وانمود کردن نیست.او فداکارانه رفت تا دیگران بمانند.

اما از زمان اتمام کتاب تا همین حالایش نکته ای ذهنم را به خود مشغول ساخته:آیا این پایان بندی نشان از ایثاری کم نظیر دارد یا نه برخلاف جریان کل کتاب نگارنده شکست مذبوحانه ی امید در برابر ماهیت شوم و موذی دنیاست؟ژان تولی چه پیامی را می خواسته به ما برساند؟امید را؟یا نا امیدی و پژمردگی را؟ آیا مغازه خودکشی حماسه ایست درمورد امید یا هجوی درباره آن؟صادقانه بگویم من که نفهمیدم.

شما چه؟درک شما چه بود؟ژان تولی به ما چه هدیه کرد؟خنده یا طناب دار؟!

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۲۵
مسیح صدیق اردکانی

مغازه خودکشی

نقد کتاب

ژان تولی

نظرات  (۲)

من کتاب را خوانده ام موافقم که خندیدن خوشبختی نمی آورد و بدبختی اصالت مادرزادی دارد و نمی توانست حتی داستان فانتزی خوبی باشد اگر آن پایان خلاق را نداشت. و حقیقت این است که ما هستیم و بقول تو در نوشته های دیگرت باید کاری کرد که این فاصله خلاقانه تر بگذرد و پایان را نمی دانم شاید خالق خلاق جهان به ما حق بدهد که دنبال خلاقیت نباشیم شاید او روی ذات جستجوگر ما حساب کرده باشد اما اگر کودک کاوشگر درون ما لذتی از کشف رمزهای جهان نمی برد و بناچار دنبال چیزهای دیگر می رود فقط برای گذشتن زودتر و کمی بهتر، امیدوارم برای خالق پر حوصله و ساکت ما قابل تحمل باشد و بگذارد که بگذرد و یا سکوت را بشکند و جوابها را بیاورد...

و آنها که خدای جهان را انکار می کنند می توانند عصبانیت خود را بر سر سیاهچاله ها فریاد بزنند... 

پاسخ:
ممنون که وقت گذاشتید و مطلب را خواندید،جمله آخر تان برایم خیلی جالب بود.اما همانطور که اشاره کردید خالق پرحوصله ما مدت های مدیدی است که سکوت اختیار کرده یا شاید حداقل من اینطور حس می کنم،و این سکوت خدا برای من از هر چیزی آزارنده تر است.

برای من جالب تر از حرف های این کتاب ، تصوری است که بعد از از خواندن این کتاب به خواننده دست میدهد. 

ولی در کل اگر پایان ان را بدانیم ، از نظر من حداقل باتوجه به عنوان جذب داستان میشوی.

دوست دارم حال که کتابی به من معرفی کردی ، من نیز همین کار را بکنم و کتاب سه دقیقه در قیامت را به شما معرفی مینمایم. باشد تا در پایان به اغاز رسید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی