هذیان کده

کنجی برای غرق شدن در زندگی

کنجی برای غرق شدن در زندگی

سرک کشیدن به دنیای فیلم،موسیقی،ادبیات،فلسفه و هر چیزی که با هستی در ارتباط باشد

نوشتن:هوسی با چاشنی خودشیفتگی

پنجشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۰۳ ق.ظ

اولین باری که نوشتن را شروع کردم بر می گردد به دوران ابتدایی؛کلاس اول یا دوم بودم که معلم مان(خانم پرورش که من بسیاری از چیز هایی که امروز دارم را مدیون ایشانم)از ما خواستند که سری کتاب هایی فسقلی نام را بخوانیم و در دفترمان پس از اتمام هر کتاب خلاصه ای بر آن با زبان الکن مان بنویسیم.این اولین باری بود که من قلم به دست می گرفتم و کلماتی مهندسی شده با خلاقیت خودم را بر کاغذ گرته می ریختم و شاید همین جرقه ای شد برای رویداد های بعدی.حال می رویم به راهنمایی و کلاس هفتم و دبیری ابرو در هم کشیده با چهره ای غضب ناک، اما شدیدا مشتاق انشا و معانی و گریزان از لاطائلاتی که در سیستم آموزش و پرورش ما به ناف درس ادبیات می بندند؛ و در نهایت پله بعدی نیز در دبیرستان بود که از اختر مسعود من ساعت و زنگی جدا به نگارش اختصاص داده شده بود و از خوشی بیشتر بخت حقیر،دبیری دغدغه مند برای این درس تعیین شده بود به نام آقای حبیبی که خالصانه به نوشته هایمان گوش می سپردند و آنها را به بوته نقد می کشیدند.تمام این مقاطع حساس در زندگی من سبب شد تا به فکر تاسیس وبلاگی بیفتم و در آن طی مسیری کنم که آغازین قدم هایش را سالیان پیش گز کرده بودم.

چندی از دوستانی که لطف داشتند و اندک مطالب بنده را خوانده بودند به من پیغام دادند و دلیل کم کاری ام را از من جویا شده بودند،در واقع این مطلب پاسخیست به تمامی آنها و شاید نوشته ای باشد در جواب ننوشتن.

می خواهم صحبتم را با نقل قولی از مرحوم رضا بابایی،دین شناس و مولوی پژوه و روشنفکر دینی(گرچه از این لفظ به شدت تنفر دارم و کلا با این قماش آبم در یک جوی نمی رود و شاید روزی من باب این بیزاری ام از روشنفکری دینی بنویسم لیکن اکنون مجال این امر نیست)،پی ریزی کنم:

خوانندگی بهتر از نویسندگی است.لذت،صفا،بودگی در خواندن است؛نه در نوشتن.من عازمم و

حسرتی ندارم جز کتاب هایی که نخواندم.نویسندگی هوس است؛اما خواندن چیز دیگریست.

این جمله را تا استخوان فهمیدم:"نویسندگی هوس است." و چه مرموز هوسی است.پرسش اینست:چرا باید نوشت؟من خود به شخصه دو دلیل برای نگاشتن یافته ام؛اول اینکه شاید شما حرفی شگرف یا دانشی نو یا معرفتی نوین برای ارائه به دیگران دارید،این مصداق کتب و نوشته های بزرگانی چون نیچه،مولانا،گایتون و... است؛ بدین معنا که نوشته های شما منفعتی به دیگران خواهد رساند(حداقل در حیطه حرف و تئوری) و حرف زدن شما ارجح بر سکوت شماست.در مورد من این دلیل اول بس باطل و دور است چرا که من مسیح صدیق نه حرفی نو دارم و نه طرحی بدیع؛کلماتم تکرار مکررات واستفراغ بلعیده هایم است و اگر در وجود من اندک وجدانی باشد(که صد البته نیست) چرا باید چشمان شما را با آنچه که دیگران سالیان است که گفته اند و هیچ تازگی و راهگشایی ندارند زخمی کنم؟

و اما دلیل دوم برای نوشتن می تواند هوس باشد؛هوسی برای دیده شدن و مذبوحانه جلب توجه کردن.در حقیقت بر این باورم که نویسندگی یک گرگ در لباس گوسفند است،یک خودشیفتگی پنهان اما قدرتمند که خود را در ردای روشنفکری و تعالی می پیچد تا خود را از چشمان وجدان فرد پنهان سازد و   نویسنده ای از جنس من نیز آگاهانه یا ناخودآگاهانه به حیل و استتار های این دیو خود مهم پنداری، عرصه عرض اندام می دهد تا فرار کند از رو به رو شدن با خودش،تا بگریزد از توخالی بودن طبل ادعا هایش.در یک جمله برای نفهمیدن عمدی شارلاتانیسم ذاتی اش.

از همین رو بود که مدت ها ننوشتم و با وجود وقت انبوهی که در این زندان قرنطینه داشتم دست به قلم نبردم؛خواندم و خواندم،از تورات و انجیل گرفته تا لبه ی تیغ سامرست موآم،باشد که بینشی نو یابم و سوختی برای چراغ تفکرم لیکن هر چه بیشتر خواندم و دیدم بیشتر به حماقت خود در برابر افرادی چون یونگ،کیرکگور،داستایفسکی و غیره پی بردم.حاشا به خامی و ساده لوحی من در دبیرستان که فکر می کردم قرار است انقلابی در عرصه فکر و خرد به پا کنم که نه مارکس از عهده آن برآمد نه فروید و نه نیچه و دیگر غول ها.

آن روز ها انگیزه ام برای نوشتن ملغمه ای بود از جلب توجه و تکدی ستایش به همراه وهم وصول به تعالی معرفتی و نجات جهان از گرداب سرگردانی و گم گشتگی اش؛آن روزگاران به قول خودمان بچه بودم اما اکنون که بزرگ تر شدم چه؟هنوز دوست دارم بنویسم با اینکه  می دانم هیچ سخن شایسته ای در چنته سیاهچال تاریک ذهنم ندارم و اما باز هم این شهوت نویسندگی سبب شد که بیایم و درباره ننوشتن خط ها کلمه پشت سر هم بچینم،می بینید؟حتی در همین چند پاراگراف نیز در مورد نفی کلاه برداری فکری دوباره دارم از سرتان کلاه بر می دارم.

همان طور که پیشتر گفتم وجدانی در من باقی نیست و به همین خاطر دوباره می خواهم بنویسم(البته اگر عمری باشد) اما به رسم ادبی که حتی چرایی رعایتش را نمی دانم گفتم به دوستان گوشزد کنم که نگارنده مطالب این وبلاگ من جمله همین متن یک شارلاتان است؛یک بی وجدان که هیچ مسئولیتی در قبال تلف کردن عمر شما به عهده نمی گیرد و چیزی نیست جز یک حقه باز که فقط تقلید می کند و ادای تفکردر می آورد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۲۷
مسیح صدیق اردکانی

دل نوشته

شارلاتانیسم

نویسندگی

نظرات  (۲)

با سلام.

دوست عزیز با توجه به مطالبی که قرار دادید و خواندم،فکر میکنم فردی به شدت بدبین و شکاک و رک گو باشید.درست نمی گویم؟

حال یک سوال از شما دارم :اگه میشه نویسنده و فیلسوف قهاری معرفی کنین که طرحی نو را داشته یا اراعه داده.؟خوشحال میشوم.از دید من همان افرادی که میگویی انقلابی فکری به پا کرده اند،طرحی نو نداشته اند بلکه طرح هایی که خیلی قبل تر از آن ها بیان شده،به بیانی و نگاهی نو بیان کردن(اون مواردی که فراموش شده بود و یا...)و دیدگاه من از این مدل فلسفه ها ،دور زمانی بیهوده ایست و هم نه که طبق روند بالا طی میشه.و این گونه افرادی که فکر میکنی که طرحی نو داده اند،در واقع اینگونه نیست و دلیل اول را دارا نیستند(مثلا به همین سخنان بزرگانی که گفته میشود توجه کن).و نوشتن این افراد دلایل روانشناختی متعددی دارد.ولی باز هم این نوشته ها تاثیرگذار بوده اند(حال تاثیر  مخرب یا سازنده)حال میتواند به خاطر نوع نگاه و نوشته و یا شرایط اجتماعی ویا... باشد. و همان هوس نوشتن کار خود را کرده.

میخوام در آخر این رو بگم که  صرفا با دیدی فلسفی نوشتن،طرحی نو بنا کردن نیست بلکه اگر قهار باشی ،نگاهی نو بنا کردنه و تکرار بیانات پیشینیان.

به قول سهراب سپهری:چشم ها را باید شست،طوری دیگر باید دید.

و راستی دلایل متعددی برای نوشتن وجود داره.

و نظر منم تکرار بیان های افراد متفاوت به شیوه ی خودم هست.حال من فردی بزرگ و روشنفکر هستم یا یه تهی مغز و یا یک شارلاتان و یا...؟؟؟!!

موفق و موید باشید.

 

 

پاسخ:
ممنون از شما بابت بیان نظرات و بازخوردتان
نکته اول اینکه درست به هدف زدید.من فردی به شدت شکاک و بدبینم اما در مورد رک گویی باید به شما بگویم که در روابط اجتماعی ام در دنیای حقیقی به هیچ وجه اینگونه نیستم و خوشحالم که در خلال متن هایی که نوشتم توانسته ام تصویری منطبق با واقعیت از خود بسازم.اما نکته بعد با شما موافقم که خیلی از همین بزرگان طرح های قدیمی را تنها با نگاهی نو بنا کرده اند اما باز هم همین نگاه نو آفرین دارد ولی برای مثال من به شخصه فکر نکنم و تا به حال چیزی نخوانده ام مبنی بر این که از پیش از فروید کسی چنین دیدی درباره مسائل جنسی دارا بوده باشد.اما نکته آخر، یکی دیگر از دلایلی که من این وبلاگ را راه انداختم همین مبادله فکر و شنیدن صحبت دیگرانی چون شما درباره دغدغه هایم بود تا هر چه بیشتر به وسعت دیدم بیفزایم.صمیمانه از مشارکت شما در این گفتگو تشکر می کنم.

سلام.

مگر فضای مجازی با دنیای حقیقی چه فرقی دارد که در آن جا رک گو نیستین ولی در این جا هستین؟

فکر کنم منظورم را درست نرساندم.(در دنیا ی حقیقی هم بعضی اوقات همین طوری ام.)منظورم این بود که نویسنده و فیلسوف صرف بود در حالیکه فروید علاوه بر اینها عصب شناس هم بود.(ولی بنده با برخی نظرات جنسی که به فروید نسبت داده اند مقداری مشکل دارم.راستش را بخواهید شناختی کافی به فروید ندارم.)

و منم از اینکه نظرات کمی متفاوت را میخوانم و به وسعت دیدم اضافه می شود،از شما متشکرم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی